محل تبلیغات شما

 

دی ماه رسیده و حالا (بیشتر از هر وقت دیگری) حواسم سر میخورد سمت۷ سالگی م.

پا به پایش عزادار و بیقرار بابا می شوم، برایش آرزوی آغوش پدر میکنم.

آرزو میکنم با هر نمره ی بیستش پدر-دختری پارک بروند،قد که کشید بابایش باشد که 

کیف کند از بزرگتر شدن دختر،چادری که شد-میدانید که؟ مادرش گفته آرزوی بابا چادر به سر کردن دخترش است-

 چادرش را بو بکشد و تاکید کند که حالا بیشتر عاشق دخترش شده،

دانشگاه که قبول شد برگردد و پشت سرش ببیند بابا با افتخار نگاهش میکند،

اصلا برگردد و ببیند که بابا هست.

بعد یادم می افتد که نیست ، ۱۷ سال از نبودنش گذشته، نه قد کشیدنم را دیده

نه چادری شدن و دانشگاه رفتن و نه هیچ چیز دیگری که احتمالا دوست داشته است

ببیند، مچاله میشوم، له میشوم.

چون هیچوقت از کسی بدم نیومده در واقع!

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من؟

کند ,آرزوی ,میکنم ,پدر ,شدن ,ببیند ,برگردد و ,حالا بیشتر ,بعد یادم ,یادم می ,هست بعد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

IRANIAN MOTION نور خدا